داستان سرکاری عشق به همسر
مرد چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود ، بیشتر وقت
ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مىکرد و کمى هوشیار مىشد اما در تمام این مدت
همسرش هر روز در کنار بسترش بود
.
یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از زن
خواست که نزدیکتر بیاید. زن صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش
برد تا صداى او را بشنود
.
مرد که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش
حلقه زده بود به آهستگى گفت : تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بودهاى ؛ وقتى
که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى ، وقتى که کسب و کارم را از دست دادم
تو در کنارم بودى ، وقتى خانه مان را از دست دادیم باز هم تو پیشم بودى و الان هم
که سلامتیم به خطر افتاده باز تو در کنارم
.
.
.
داستان باحال پیشگویی زمان مرگ
منجمِ لویی چهاردهم ، زمان مرگ یکی از نزدیکان او را پیش
بینی کرده بود و از قضا پیشگویی او درست از آب درآمد و آن شخص در زمان اعلام شده
مرد
…
لویی از این قضیه برآشفت و درصدد کشتن منجم برآمد به
همین دلیل او را احضار کرد و گفت : تو که این همه مهارت در نجوم داری آیا نمی دانی
خودت چه وقت خواهی مرد ؟
منجم که دریافته بود چه خوابی برایش دیده اند فورا گفت :
زمان دقیقش را نمی دانم اما در طالع خود دیده ام که سه روز قبل از اعلیحضرت خواهم
مرد
!!!