بگذار طلوع
کند آفتاب از هر طرف که دلش میخواهد …
من روزم را با خاطره ی “تو” آغاز کنم
…
.
.
سینمای ذهنم هر شب همان فیلم همیشگی را پخش میکند
…
خاطرات بودنت را …
.
.
گاهی به خاک سپردن یک جسد از خواباندن یک قاب عکس آسانتر
است ؛ لعنت به خاطرات !
.
.
از صمیم قلب برای بعضی از خاطرات آرزوی فراموش شدن میکنم
…
.
.
خاطره ها را رشوه می دهم به روزهایم تا از بی تو بودن
صدایشان در نیاید !!!
.
.
هر شب مجوز اکران خاطره هایمان را صادر می کند روی پرده
ی خیالم ، دلتنگی !
.
.
خاطراتم را خیس کردند چشمان بارانی ام
…
.
.
خاطراتمو هروقت اَلَک میکنم ، فقط یاد تو باقی میمونه
…
.
.
آرش نیستم که کمان به دست گیرم
اما
لحظه های با تو بودن را خوب شکار میکنم از بین خاطراتم
!
.
.
تقصیر از من است ، آن زمان که گفتی قول بده همیشه کنارم
بمانی !
یادم رفت بپرسم “کنار خودت یا خاطره هایت ؟؟؟”
.
.
همه چیز دست به دست هم می دهد تا خاطرات زنده شوند
:
سکوت اتاقم ، تاریکی شب ، تیک تیک ساعت ، صدای باران ،
آهنگی قدیمی در فایلی قدیمی ، پیامکی اشتباه …
و حتی صدای جاروی رفتگر !!!
.
.
“خاطرات” هرچه “شیرین تر” باشند ، بعدها از “تلخی” ،
“گلویت” را بیشتر می سوزانند !
.
.
ما هر دو رهگذریم …
تو از خاطرم ، من از خاطراتت !
.
.
دستانم را محکم تر بگیر ، من هنوز هم نمی خواهم تو را به
دست خاطرات بسپارم …
.
.
بفرمایید
یک فنجان خاطره تلخ می خورید یا با شِکر دروغ شیرینش کنم
؟
.
.
گاهی اوقات آدما میرن از زندگی هم ، از یاد هم ؛ اما
هیچوقت یه خاطره هایی رو فراموش نمی کنن مثه اون لحظه هایی که کنار هم آرامش داشتن
…
مثه وقتایی که دیگه هیچوقت تکرار نمیشه
…
.
.
قانون بقای خاطره :
انسان نمیتواند از خاطره فرار کند بلکه از خاطره ای به
خاطره ی دیگر غرق میشود …
.
.
شهامت میخواهد بدون “اشک” ، خاطراتت را مرور کردن
…
.
.
صداش رفت
تصویرش رفت
ولی خاطراتش هنوز مونده …
.
.
تو برمیگردی و زندگی را از جایی که پاره شده دوباره به
هم میدوزیم …
در صندوقِ خاطره ها هنوز نخ برای بخیه زدن هست
…
.
.
خود آزاری یعنی میری اونجاهایی که باهاش خاطره داشتی و
به یادش می میری …
.
.
دلتنگ نشدی ببینی چگونه خوب ترین خاطره ها بی رحم ترین
شان می شود …
.
.
هیس !!!
حواس تنهایی ام را با خاطرات با تو بودن پرت کرده ام
…
حرفی نزن ، بگذار لحظه ای آرام بگیرد
!
.
.
گریه نمی کنم ؛ چیزی رفته توی چشمم !
به گمانم یک خاطره است …
.
.
یه پنجره با یه قفس
یه حنجره بی همنفس
سهم من از بودن تو
یه خاطرس ، همین و بس
.
.
حافظه ام همه چیز را فراموش کرده !
هرچه سعی کردم با Recovery بازگردانم خاطراتم را نشد …
اما تویی که در Recycle bin بودی ، تنها تو باز نمایان شدی !
.
.
قلب ها میشکنند و گذشت روزها جراحتش را می پوشانند اما
خاطره ها باقی میماند …
.
.
با دقت انتخاب کن ، خاطرات تنها چیزی هست که برامون می
مونه ؛ حداقل خوب هاش رو بردار …