در صدا کردن
نام تو
یک “کجایی” پنهان است
یک “کاش می بودی”
یک “کاش باشی” !
.
.
کاش میشد مثل یک “در” به رفتن و آمدن آدمها عادت کنیم
…
.
.
یه وقتایی هست که هی بیدار میمونی با خودت میگی
:
الانه که زنگ بزنه
الانه که اس بده
الانه که …
و همین روال ادامه پیدا میکنه تا زمانیکه باورت میشه
واقعا رفته …
.
.
گاهی بی هوا دلم هوایت را می کند …
هوای تو ؛ تویی که هیچوقت هوایم را نداشتی
…
.
.
انتظار را از کوچه های بن بست بیاموز که دلخوش به تماشای
هیچ رهگذری نیستند !
چشم به راه آمدن کسی می نشینند که اگر بیاید ، ماندنیست
…
.
.
گفت دیوانه وار دوستت دارم !
ولی من چه ساده بودم که نفهمیدم به دیوانه اعتباری نیست
…
.
.
می روم ولی چمدانم را نمی برم …
سنگین است روزهایی که بی تو زندگی کرده ام
!
.
.
تلخم مثل
خنده ای بی حوصله …
.
.
دوست دارم برم جایی که :
نه آسمونش
نه صدای مردمونش
نه غمش
نه جنب و جوشش
نه گلای گل فروشش
مثل اینجا آهنی نیست !
.
.
نمی آیی ببینی که با رفتنت با تمام زنانگی ام چه مردانه
کنار آمده ام …
.
.
غمگینم مانندِ عکس اعلامیه ی ترحیم ، که لبخندش دیگران
را می گریاند !
.
.
قرارمان همان جای همیشگی …
فقط این بار تو هم بیا …
.
.
اشک های تلخی که بر گورها می چکند ، حرف هایی هستند که
روزگاری باید بر زبان می آمدند …
.
.
گفتی بازی برد و باخت دارد …
ولی زبانم بند آمد بگویم که من بازی نکردم ؛ من با تو
زندگی کردم !!!
.
.
قرار بود تکیه گاه باشی نه اینکه گاهی باشی ، گاهی نباشی
!
.
.
میدونی تلخ ترین درد چیه ؟
تو بخوای …
اونم بخواد …
ولی دنیا نخواد !
.
.
“زخم ها” خوب می شوند اما “خوب شدن” با “مثل روز اول
شدن” خیلی فرق داره …
.
.
غمگینم … وقتی همه ی جفت ها تنهاییَم را به رخم میکشند ،
حتی جوراب هایم …
.
.
بعضی حرف ها را نباید زد
بعضی حرف ها را نباید خورد
بیچاره دل چه می کشد میان این زد و خورد
!
.
.
ای ابر ها نبارید !
من دریا را به پایش ریختم … برنگشت !
.
.
هیچوقت قلبت رو هیزم عشقت نکن …
.
.
ببین با من چی کار کردی ، ببین دیگه نمیخندم
تو برمیگردی با گریه ، دوباره ، شرط میبندم
!
.
.
آتش حرفهایت را با خون جگر خاموش میکنم
…
.
.
دو ابر که عاشق یکدیگر می شوند ، بغض می کنند و یکدیگر
را در آغوش می کشند اما نمی دانند این وصال نابودشان می کند …